من وبابام توی مسابقه رالی شرکت کردیم

جمعه هفته پیش بود که با بابام رفتیم مسابقه رالی شهری دانشگاه ها ...جاتون خالی خیلی خوش گذشت. این مسابقه رالی سرعتی نبود فوقش سرعت ما 15 کیلومتر می شد...ولی بازهم هیجانش زیاد بود باید نقشه خوانی می کردیم و مسیرهای صحیحی رو طی می کردیم ....البته بگم بابام با ما نبود  ایشون جزو عوامل اجرایی مسابقه بود ..من با دوستاش رفتم برای مسابقه ...نتایج رالی اعلام نشده ولی امیدوارم ما اول بشیم ....

یاد دوران مهد کودک به خیر ...

من سه سال مهد کودک رفتم ...چه روز های خوبی بود یادش به خیر ....این عکس رو توی ماه محرم در مسجد امام رضا (ع) در دانشگاه فردوسی گرفتیم ... مربی خوبم خانم نایب زاده خیلی مهربون بود ...خیلی ....دوستام اونایی که یادمه اسمشون رو می گم ... محمد جواد، مهدیه ، صبا ، مهران و ....

شگفت انگیزان ،من و بابام و دیگر هیچ

پنج یا شش سال پیش بود داشتیم با بابام انیمیشن شگفت انگیزان رو می دیم، خیلی هیجان انگیز بود ...بعدش جو گیر شدیم کلی با هم کشتی گرفتیم ... و آخرش هم یه عکس یادگاری ...

وقتی بابام کوچک بود

دوست دارم اولین عکس که توی وبلاگم می زارم عکس کوچکی های بابام باشه ... این عکس قدیمی ترین عکس بابامه ....خیلی جالبه ..اون زمان ها چه عکس هایی می گرفتند ...حالا عکس ها خیلی فرق کرده ...

وبلاگ من و بابام از امروز منتشر می شود

به نام یزدان

سلام دوستان، این وبلاگ من و بابامه که قراره اگه خدا بخواد از امروز که شنبه 3 اسفند 1392 هستش خاطره های مشترکمون را با هم مرور کنیم و برای آینده ثبت وضبط کنیم قطعا 20 سال دیگه مرور این نوشته ها، عکس ها و خاطره ها برامون لذت بخش خواهد بود ... شما دوستان رو هم به دیدن این وبلاگ دعوت می کنیم ..دوست داشتین برامون نظر هم بزارین ..خوشحال می شیم.

ارداتمند ؛ من و بابام