من و بابام

این وبلاگ کارمشترکی است از من و بابام که قراره خاطره های مشترکمون رو منتشر کنیم

این وبلاگ کارمشترکی است از من و بابام که قراره خاطره های مشترکمون رو منتشر کنیم

من و بابام

من محمد عرفان برفرازی هستم.اسم بابام ناصر آقاست و قراره با هم این وبلاگ رو اداره کنیم. من امسال یعنی سال 1392 دانش آموز کلاس چهارم هستم .ما می خواهیم خاطرات مشترکمون را با کمک هم در این وبلاگ منتشر کنیم ...فکر می کنم وبلاگ جذابی بشه ..امیدوارم


سلام دوستان ....مدتی بود که نتونستم وبلاگ رو به روز کنم.بابام هم گرفتار بود و متاسفانه نشد که بشه...امروز یه عکس از عضو یکساله خانواده مان را در این پست قرار می دهم. امسال کلی قصه با این داداشه داریم که به خاطرات مشترک من و بابام اضافه می شه ....

فکر کنم باید اسم وبلاگم را تغییر بدم به من و بابام وداداشه....

برمی گردم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۱
محمد عرفان برفرازی

یادش به خیر، چند سال پیش بود که برف خوبی آمد و من و بابام روی پشت بام منزل مان یک آدم برفی درست کردیم و بعد با آدم برفی عزیزمان کلی خاطره ساختیم.

حالا چند سالی گذشته و من وبابام هر زمستان منتظریم تا با آدم برفی عزیزمان دوباره ملاقات کنیم  و خاطراتمان را مرور کنیم. انتظارمان مقداری طولانی شده ولی همچنان با اشتیاق منتظریم ....

بابام میگه با بحران های زیست محیطی پیش رو، گرم شده کره زمین وکاهش بارندگی ها باید آدم برفی ها رو فقط در عکس ها یا نقاشی بچه ها ببینیم....اما من امیدوارم ....آدم برفی ها هم اونطرف دنیا منتظر ما نشستند ...من مطمئنم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۹
محمد عرفان برفرازی


چند روز پیش داشتیم با بابام آلبوم عکس های قدیمی رو می دیدیم که رسیدیم به این عکس....بابام میگه بهترین خاطرات دوران تحصیلش مربوط به دوره راهنمای میشه ...کلی هم خاطره داره که قراره یه روز برام تعریف کنه ...فعلا این عکس رو داشته باشید تا برسیم به خاطرات بابام...
یادداشت بابام رو هم بخونین...

" این عکس احتمالا باید در سال 63- 64 گرفته شده باشد. کلاس سوم راهنمایی مدرسه پاسداران اسلام .. برخی اسامی را یه یاد دارم
از بالا سمت راست حمید آبادی تپل و مهربان، اقبالی بچه درس خوان و نخبه فکر کنم الان باید دکتر شده باشه....،خودم که کاش بی کلاه عکس انداخته بودم ،افشار بی ریا وصادق، ابراهیمی مظلوم که بعد از 2 دهه با هم در دانشگاه همکار شدیم ، اعلمی با جثه کوچولو اما فوتبالیست خوب ،اسکندی خلاق و مخترع که بعدا شنیدم توی صدا وسیمای خراسان در قسمت انیمیشن مشغوله، حسن ایزدی فعال و بلند پرواز که احتمالا باید دکتر داروساز باشه الان  و دوستی که اسمش را به خاطر ندارم ولی بسیار طناز بود  "

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۱
محمد عرفان برفرازی

روز چهارشنبه 22 بهمن ماه برای دومین باری بود که همراه با بابام رفتیم راهپیمایی 22 بهمن....چه جمعیتی بود ...جالب بود ..توی بعضی از تبلیغات نوشته بود راهپیمایی باشکوه 22 بهمن ... من تازه اونجا متوجه شدم باشکوه یعنی چی... خیلی برام جالب بود ...من هم جزءای از اون جمعیت با شکوه شده بودم و احساس غرور می کردم...راستی بگم ... ما از طرف دانشگاه بابام رفیتم راهپیمایی... ولی از مدارس هم خیلی از بچه ها اومده بودن..شاید سال های دیگه هم من از طرف مدرسه  همراه با بقیه بچه ها بیایم راهپیمایی...

ضمنا بگم که وقتی توی جمعیت بودم احساس می کردم تصاویری که از زمان انقلاب توی تلویزیون نمایش داده می شد برایم زنده شده ..حس عجیبی بود واقعا..

بابام توی این تصویر نیست چون داشت ازم عکس می گرفت... زمان انقلاب بابای من 7 ساله بوده و خاطرات کمی از اون موقع به خاطر داره ...یادم باشه سر فرصت خاطراتش رو از اون زمان ازش بپرسم...شاید برای شما هم تعریف کردم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰
محمد عرفان برفرازی

امروز یاد خانم  رندیان معلم کلاس چهارم افتادم ...چه خاطرات خوبی با ایشون داشتیم .. فکر می کنم خاطرات مشترک من و دوستام از کلاس چهارم خاطرات خوبیه.... یادم باشه عکس بابام با همکلاسی ها و معلم شون رو تو دوره دبستان براتون رو وبلاگ بزارم

راستی فکر کنم لازم نباشه بگم من تو عکس کدوم یکی هستم ...خیلی تابلوست...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۹
محمد عرفان برفرازی

سلام ، خیلی وقته نشد سری به وبلاگم بزنم . درگیر امتحانات بودم، می دونید که درس های کلاس چهارم دبستان خیلی سخته ...خیلی....به هر حال امتحانات هم تموم شد و ما وارد تعطیلات چهارماه شدیم .البته بابام میگه زمان اونا سه ماه تعطیلی داشتن ولی حالا تعطیلات زیاد شده !!! برای ما که خوبه ...من که به نوبه خودم اگه 5 ماه تعطیلی هم بشه موافقم.

بگذریم امروز می خوام یک عکس قدیمی رو  وبلاگ بزارم .این عکس  سال 1355 در  زیارتگاهی در میامی گرفته شده .این میامی نزدیک مشهده با اون میامی که تو آمریکاست اشتباه نشه .

توی این عکس بابام وباباش و بابا بزرگش مقابل زیارتگاه عکس گرفتند.از نظر من این یک عکس تاریخیه .خیلی حس خوبی داره ...یادم باشه من وبابام وبابا بزرگم هم یک عکس اینطوری بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۸
محمد عرفان برفرازی

بابام ومامانم دیروز از سفر حج عمره برگشتند....10 روزی نبودند...دلم براشون تنگ شده بود البته مطمئنم اونا بیشتر دلتنگ شدند چون هرجا رفتند با یه بچه ای عکس گرفتند...دیروز بابام با هیجان گفت عرفان بدل تو رو تو مکه پیدا کردیم بدو بیا نگاه کن....

شما انصاف بدین این کوچولوی مالزیایی کجاش شبیه منه...آخه؟!!!؟!؟!؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۸
محمد عرفان برفرازی

این اولین مطلبیه که در سال جدید آماده کردم...دوباره سال جدید را تبریک می گم ...امروز ما رفتیم شهر رویایی پدیده ...پارسال تعطیلات هم رفتیم و چند تا عکس انداختیم ...اما امسال خیلی جالب بود، رفتیم مرکز خرید پدیده ...

البته خریدی نکردیم، بقیه مردم هم بیشتر نگاه می کردن تا اینکه خرید بکنن ...ولی به هرحال دیدنی بود ...من که بی صبرانه منتظرم بخش های دیگه این شهر رویایی افتتاح بشه ...بابام آدم خاطره بازیه ..گفت بیا مقابل ورودی شهر پدیده عکس بندازیم ....20 سال دیگه اگه زنده بودیم این عکس ها رو نیگا کنیم و کلی حال کنیم ...بگیم نیگا کن پدیده چی بوده!!! حالا چی شده ...

راستی بیست سال دیگه پدیده هنوز یک شهر رویایی هست یا نه؟؟؟؟

7 فروردین 1393


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۷
محمد عرفان برفرازی

عید سال پیش بود که جیگر و دوستاشو دیدیم ....من و بابام وجیگر خیلی دوست داشتیم با هم یه عکس سه نفره داشته باشیم ...اما نشد ...یکی مون باید عکس می گرفت .. آخرش قرعه به نام بابام افتاد که عکاس بشه...من و جیگر هم کلی با هم گفتیم و نگفتیم کردیم و خندیدیم ..جاتون خالی....راستی عیدتون مبارک

یه نکته بگم ...اینقدرا که می گفتن خر نبود ..یه چیزهایی حالیش می شد....

29 اسفند 1392




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
محمد عرفان برفرازی


بابا بزرگم کارمند فرودگاه بوده ، عموی بابام هم کارمند فرودگاه بوده ...بابای بابا بزرگم هم کارمند فرودگاه بوده ... خلاصه جد اندر جد فرودگاهی بودند ...بابام می گه  فرزند خلفی نبوده چون راه پدرانش را دنبال نکرده ...حالا خیلی عذاب وجدان داره ...به همین خاطر دوست داره من خلبان بشم یا یه جوری خلاصه  به هرچی که به فرودگاه ربط داشته باشه، وصل بشم...

البته من هنوز تصمیمم رو نگرفتم، باید در موردش فکر کنم  ...چون به خیلی چیزا ربط داره ..همش که دست خودم نیست...به هرحال بابام چون از ادامه این راه خیلی مطمئن نبوده این عکسو از من کنار یه ماکت هواپیما گرفته ....که حداقل اینو داشته باشه ....

این عکس مال 7 یا 8 سال پیشه ...این بابای بی انصاف ما نکرده ...یه دستی به سر وصورت من بکشه ... انگار از پشت کوه اومدم....


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۷
محمد عرفان برفرازی