من و بابام

این وبلاگ کارمشترکی است از من و بابام که قراره خاطره های مشترکمون رو منتشر کنیم

این وبلاگ کارمشترکی است از من و بابام که قراره خاطره های مشترکمون رو منتشر کنیم

من و بابام

من محمد عرفان برفرازی هستم.اسم بابام ناصر آقاست و قراره با هم این وبلاگ رو اداره کنیم. من امسال یعنی سال 1392 دانش آموز کلاس چهارم هستم .ما می خواهیم خاطرات مشترکمون را با کمک هم در این وبلاگ منتشر کنیم ...فکر می کنم وبلاگ جذابی بشه ..امیدوارم

سلام دوستان؛ امروز می خوام یه دست نوشه از بابام رو براتون رونمایی کنم ...[ رونمایی ، عجب واژه ای بکار بردم] متن قشنگیه ...اینطور که بابام می گه وقتی 18 یا 19 سالش بوده گاهی دست به قلم می شده چیزهایی می نوشته ...بابام خیلی افسوس اون موقع ها رو می خوره ...خاطرات جالبی از اون زمان ها داره ...بگذریم لطفا بخونین ونظرتون رو در مورد بابای نویسنده من بگین ...

بهشت جهنمی

ناصر برفرازی

عده ای دختر و پسر هم سن وسال بودیم وغروب ها بساط بازی شیطون فرشته برپا بود. یکی شیطان می شد، دیگری فرشته  وبقیه آدم هایی بودند که باید در تعقیب و گریزی نفس گیر از شر شیطان گریخته به فرشته پناه می بردند.

و من چقدر می ترسیدم از اینکه شیطان از من تندتر بدود .بهشت وجهنم هم داشتیم که به اندازه دو سوی یک کوچه با هم فاصله داشتند و من هنوز هم پس از چهل و اندی سال  از جهنم کوچه مان بدم می آید.

آه؛ که چه بسیار جهنمی شده بودم و آنوقت بغض در گلویم می شکست و فرشته محله مان که اشک هایم را دیده بود می آمد و مرا به بهشت می برد، اما دیگر... بهشت برایم دست کمی از جهنم نداشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۳
محمد عرفان برفرازی

جمعه هفته پیش بود که با بابام رفتیم مسابقه رالی شهری دانشگاه ها ...جاتون خالی خیلی خوش گذشت. این مسابقه رالی سرعتی نبود فوقش سرعت ما 15 کیلومتر می شد...ولی بازهم هیجانش زیاد بود باید نقشه خوانی می کردیم و مسیرهای صحیحی رو طی می کردیم ....البته بگم بابام با ما نبود  ایشون جزو عوامل اجرایی مسابقه بود ..من با دوستاش رفتم برای مسابقه ...نتایج رالی اعلام نشده ولی امیدوارم ما اول بشیم ....


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۶
محمد عرفان برفرازی

من سه سال مهد کودک رفتم ...چه روز های خوبی بود یادش به خیر ....این عکس رو توی ماه محرم در مسجد امام رضا (ع) در دانشگاه فردوسی گرفتیم ... مربی خوبم خانم نایب زاده خیلی مهربون بود ...خیلی ....دوستام اونایی که یادمه اسمشون رو می گم ... محمد جواد، مهدیه ، صبا ، مهران و ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۲۶
محمد عرفان برفرازی

پنج یا شش سال پیش بود داشتیم با بابام انیمیشن شگفت انگیزان رو می دیم، خیلی هیجان انگیز بود ...بعدش جو گیر شدیم کلی با هم کشتی گرفتیم ... و آخرش هم یه عکس یادگاری ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۲
محمد عرفان برفرازی

دوست دارم اولین عکس که توی وبلاگم می زارم عکس کوچکی های بابام باشه ... این عکس قدیمی ترین عکس بابامه ....خیلی جالبه ..اون زمان ها چه عکس هایی می گرفتند ...حالا عکس ها خیلی فرق کرده ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۷
محمد عرفان برفرازی

به نام یزدان

سلام دوستان، این وبلاگ من و بابامه که قراره اگه خدا بخواد از امروز که شنبه 3 اسفند 1392 هستش خاطره های مشترکمون را با هم مرور کنیم و برای آینده ثبت وضبط کنیم قطعا 20 سال دیگه مرور این نوشته ها، عکس ها و خاطره ها برامون لذت بخش خواهد بود ... شما دوستان رو هم به دیدن این وبلاگ دعوت می کنیم ..دوست داشتین برامون نظر هم بزارین ..خوشحال می شیم.

ارداتمند ؛ من و بابام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۵
محمد عرفان برفرازی